سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به یاد استاد شهید دکتر مجید شهریاری

به یاد استاد شهید دکتر مجید شهریاری

 (افتخار دانشمند هسته ای ترور شده)

شهید مجید شهریاری

شهید مجید شهریاری دانشمندی متخلق بود. اخلاق را چنان با تدین و دینداری ممزوج کرده بود که همه به اعتقادات او علاقه مند می شدند.

ابتدای هر سال تحصیلی معمولا بچه ها منتظرند ببینند که هر استادی چه شکل و قیافه ای دارد و با چه خلق و خویی کلاس را اداره می کند. سال دوم دبیرستان تازه شروع شده بود که یکی از بچه ها وارد کلاس شد و نظر همه را به یک استاد فیزیک جلب کرد. همه رفتیم تا استاد ریزه میزه فیزیک را از پشت دفتر شیشه ای مدرسه ببینیم.

وقتی وارد کلاس شد کسی باورش نمی شد که این آدم با این قد و قواره و این سن اندک دکترای فیزیک هسته ای داشته باشد و با این تبحر و به این روانی تدریس کند.

قدم های کوتاه کوتاه و سریع او نشان از جنب و جوش پیوسته و وصف ناشدنی او داشت. اما با همه عظمت علمی اش اخلاق بزرگوارانه او بر همه افتخاراتش می چربید.

لهجه شیرین ترکی اش برای بچه دبیرستانی های پر جنب و جوش تهرانی جالب بود و خنده دار. یکی از بچه ها که جرئت بیشتری داشت برخی از کلمات او را در قالب یک سوال صوری تکرار می کرد تا شیطنتی کرده باشد و دیگران را بخنداند. اوایل فکر می کردیم که جریان را نمی فهمد. اما بعدها که تیزهوشی و زرنگیش را دیدیم، فهمیدیم که آنقدر بزرگوار است که حتی به روی خودش هم نمی آورد.

با شاگردانش رفیق بود. متواضع بود و دوست داشتنی. او در میان شاگردان دانشگاهی اش هم همینگونه برخورد می کرد. دلسوزانه و مشفقانه. شاگردانش که بعدها خود به جایی رسیده بودند و برخی با او همکار شده بودند، حقیقتا او را مثل پدر یا یک برادر بزرگتر دوست می داشتند و احترام می کردند.

مهر اهل بیت و عشق به خاندان رسالت مس وجودش را تبدیل به طلا کرده بود. نام محبوب را که می شنید، عینکش را برمی داشت و مراعات زمان و مکان را هم نمی کرد و هر جا که بود زار زار اشک می ریخت. این را دیگر همه می فهمند که عشق زمان و مکان و موقعیت نمی شناسد و انسان را رسوای عالم می کند.

گرچه چهره اش معمولی بود و از جمله زیبارویان عالم نبود اما به یقین چهره اخلاقیش بسیار جذاب و دلربا بود. شهد شیرین خلق و خوی پر محبتش بر چهره معصومانه اش هم سرازیر شده بود و از او یک وجهه اخلاق محور ساخته بود.  

با این همه مشغله ای که داشت از رسیدگی به دوستان و رفقا باز نمی ماند. دانشجویان دختر و پسری را که به گمان خود همتای یکدیگر می دید، برای ازدواج به همدیگر معرفی می کرد و از این کار هیچ ابایی نداشت.

تقید او به اخلاق فردی و اجتماعی، از او یک چهره دوست داشتنی برای مرتبطان با او ساخته بود.

او اسطوره اخلاق یک مسلمان تمام عیار بود. چرا که نه دانش فراوانش پرده بر روی تواضعش انداخته بود و نه جایگاه استادیش غفلت از دیگران را به همراه آورده بود.

گرچه مشغله های فراوانی داشت اما هر از چندی از شاگردان و دوستان گذشته اش یادی می کرد و با یک تلفن و یا یک قرار دوستانه دیدارها را تازه می کرد.

او دانشمندی متخلق بود. اخلاق را چنان با تدین و دینداری ممزوج کرده بود که همه به اعتقادات او علاقه مند می شدند.

هیچ وقت یادم نمی رود که قبل از همه به نمازخانه می آمد و بعد از دیگران از آنجا خارج می شد. چنان نماز می خواند که بسیاری از حال عجیب او آگاه می شدند و تحت تاثیر قرار می گرفتند. نه تصنعی در کار بود و نه نمایشی ریاگونه.

یکی از همکارانش که با او مسافرتهای کاری فراوانی رفته است، می گوید هیچ گاه ندیدم که نماز شب ایشان ترک شود.

در چهره اش نور ایمان می درخشید و در کرده اش تلاش در مسیر باری تعالی نمایان بود. اخلاصی که در دل او موج می زد گاه از زبان و احساسات و چهره خندانش لبریز می شد. او مسیر تکامل علمی اش را با یاد خدا پیش می برد و رضای خدا در شاهکارهای علمی اش رخ می نمود.

یکی از همکارانش که با او مسافرتهای کاری فراوانی رفته است، می گوید هیچ گاه ندیدم که نماز شب ایشان ترک شود.

نام خدا را همیشه بر زبان داشت و معمولا «بسم الله» را بر روی تخته تدریس می نوشت.

واقعا مرگی به جز شهادت برای او حقیر و پست می نمود. مردی که سالها عشق به خدا را تجربه کرده بود باید وعده «من عشقنی قتلنی»؛ «هر که عاشقم شود می کشمش» را می شنید و لبیک می گفت.

با این که همه اینها برای عظمت وجودی یک انسان کافی است، اما باید گفت که او افتخار دیگری دارد که از دیگر افتخاراتش متمایز است. بر سینه معنوی او نشانی زده شده است که امروز او را بر سر سفره پر زرق و برق محبوبش نشانده است.

آری، مهر اهل بیت و عشق به خاندان رسالت مس وجودش را تبدیل به طلا کرده بود. نام محبوب را که می شنید، عینکش را برمی داشت و مراعات زمان و مکان را هم نمی کرد و هر جا که بود زار زار اشک می ریخت. این را دیگر همه می فهمند که عشق زمان و مکان و موقعیت نمی شناسد و انسان را رسوای عالم می کند.

روضه که می خواندند مثل ابر بهاری گریه می کرد و شانه هایش بالا و پایین می رفت. گویی فنای در محبت محبوب است. همیشه و بنا بر مناسبت، رخت مشکی عزای اهل بیت بر قامتش خوش می درخشید.

در میان حضرات معصومان به بانوی دو عالم، صدیقه طاهره علاقه ویژه داشت. هر سال روز شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام در خانه اش مراسمی می گرفت و بسیاری از دوستان را که اکثر قریب به اتفاقشان نیز از فرهیختگان بودند، به این میهمانی دعوت می نمود. صفای باطنی او و علاقه وافرش به فاطمه، مجلس و محفلی پر حرارت و دوست داشتنی را رقم میزد.

شهید شهریاری می گفت: «افتخارم این است که خدمتگزار بانوی دو عالم باشم» و حقیقتا بر این افتخار می بالید.

به گمانم که او در این لحظه که ما مبهوت هجرانش هستیم، سر بر دامان محبوب نهاده و با آرامشی وصف ناشدنی به این عاقبت خوش و این وصل خوش تر می اندیشد.

شاید اگر گوشها را تیزتر کنیم قهقهه مستانه اش را با گوش دل بشنویم و به جایگاه رفیعش بیش از پیش رشک بریم.

درود خدا بر دانشمند شهیدمان! اسطوره امتزاج اندیشه و اخلاق، شهید دکتر مجید شهریاری.



نظر  

نوشته شده توسط مهراد شاهی در چهارشنبه 89/9/10 ساعت 12:16 عصر موضوع | لینک ثابت


فروتنی پیامبر

فروتنی پیامبر

فروتنی

فروتنی و تواضع یکی از صفات گرانبهای انسانی است که بر ارزش و قدر انسان می افزاید و او را از زمره بندگان خاص پروردگار می گرداند.1 اما باید دانست که قیمت و ارزش این صفت, بسته به شرایط و محیطهای گوناگون متفاوت است و گاه بی ارزش و حتی ضد ارزش خواهد شد.

یکی از این شرایط که بر ارزش و قیمت این صفت والا می افزاید, اختیار است. تواضع هنگامی زیبا است که انسان توان گردنکشی و فخر فروشی را داشته باشد, اما با این حال خود را به زیر آورد و کوچک نشان دهد.

به گمان شما آیا می توان فردی را که چاره ای جز کرنش در برابر دیگران ندارد, متواضع نامید؟ بی راه نیست اگر بگوییم این بیشتر ذلت و خواری است تا تواضع و فروتنی.

بنابراین میان خواری و فروتنی مرزی است دقیق و حساس که اختیار, خط جداکننده میان آن دو است.

آورده اند که فردی ادعای پیامبری داشت و بر گفته خود پافشاری می کرد. به او گفتند: اگر راست می گویی معجزه ای بیاور. گفت: هر کاری که شما بگویید انجام می دهم.

گفتند: به همین درختی که در نزدیکی ما است بگو که حرکت کند و به خدمت شما برسد. پیامبر دروغین چند بار به آن درخت دستور داد که بیاید. اما اتفاقی نیافتاد. بالاجبار خودش به سمت درخت حرکت کرد و به دیگران گفت: اشکالی ندارد, من پیامبری متواضعم. حال که او نمی آید, من به سراغ او خواهم رفت.

برخی از مردم نمونه بارز همین پیامبر متواضعند. تا وقتی پول و امکانات و سواد و جایگاه و مقام ندارند, بیشترین تواضع را به شکم دیگران می بندند. اما همین که به جایی می رسند, تکبر را به جای آن می نشانند.

بنابراین شرط اول ورود در سرزمین متواضعان این است که انسان امکان گردنکشی را داشته باشد و در عین حال به فروتنی روی آورد.

امیر مؤمنان علی علیه‌السلام فرمودند:

خوشا به حال کسى که بى آنکه او را نقص و کاستى باشد, فروتنى کند.2

بنابراین تواضع ذلیلانه و سر فرود آوردن در برابر زر و زور که ریشه در کمبودها و کاستی های انسان دارد, نه تنها ارزش نیست بلکه ضد ارزشی است بس سخیف و پست.

یکی از این شرایط که بر ارزش و قیمت این صفت والا می افزاید, اختیار است. تواضع هنگامی زیبا است که انسان توان گردنکشی و فخر فروشی را داشته باشد, اما با این حال خود را به زیر آورد و کوچک نشان دهد

اما ببینیم چه عاملی می تواند بر ارزش تواضع بیافزاید.

 

فرمول ارزش تواضع

 

اگر می توانستیم سری به دستگاه حساب و کتاب فرشتگان بزنیم, شاید فرمول ارزش تواضع را چنین می یافتیم:

«اندازه تواضع» ضرب در «اندازه جایگاه انسان» (اعم از قدرت, منصب, ثروت و آبرو) = ارزش تواضع.

هر چه که جایگاه انسان بالا و بالاتر می رود, تواضع ارزش بیشتری می یابد. چرا که پول و قدرت و ثروت و جایگاه, خود به خود تکبر می آورد و برخورد متواضعانه را برای انسان مشکل می کند.

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله می فرمود: إنّ أفضَلَ النّاسِ عَبدا مَن تَواضَعَ عَن رِفعَةٍ.3

برترینِ مردم در بندگى(خدا) کسى است که در عین بزرگى، فروتنى کند.

 

فروتنی در اوج عزت و بزرگی

پیامبر صلی‌الله علیه و آله

آری, هر چه که انسان در زندگی دنیایی خود پیشرفت می کند و اوج می گیرد, فروتنی برایش مشکل تر خواهد شد. خداوند هم به خاطر همین سختی است که بر ارزش این عبادت می افزاید و انسان را به اوج آسمانها می برد.

پیامبر خدا حتّى در اوج قدرت یعنی روز فتح مکّه بر الاغى بدون پالان سوار شد. او اینگونه عمل می کرد تا مردم گمان نکنند همین که به جایى رسیدند باد کبر و غرور در دماغ بیفکنند و از مردم کوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگیرند و از حال توده هاى زحمت کش, بیگانه شوند.

انس بن مالک می گوید:

پیغمبر صلّی‌الله علیه‌ و آله همواره به عیادت بیماران می رفت و جنازه‏ها را تشییع مى‏کرد و دعوت بردگان را(که پایین ترین قشر جامعه بودند) می پذیرفت.4

اما خدا نکند که برخی به جایی برسند. دفتر و دستکی راه می اندازند و خلاصه آفتابه لگن هفت دست و شام و ناهار هیچی.

ابوذر درباره پیامبر اکرم می گوید: پیغمبر(صلی الله علیه و آله) چنان در میان جمع اصحاب مى‏نشست که تازه وارد (از وضع مجلس) نمی فهمید پیغمبر(ص) کدام است. ما از حضرت اجازه خواستیم که برایش نشیمن مخصوص قرار دهیم تا افراد غریبه او را بشناسند. حضرت اجازه داد و سکّویى از گل ساختیم که او بر آن مى‏نشست و ما گرد او مى‏نشستیم

 

 

پیامبر هنگامی چنین زندگی می کرد که اسلام روز به زور در حال گسترش بود و همگان او را به عنوان نفر اول این آیین دوست داشتنی می دانستند.

 

ابن عباس می گوید:  پیغمبر همواره بر خاک می نشست, بر زمین غذا می خورد و شتران را خود عقال مى‏بست (بند می زد).5

او می توانست همانند پادشاهان تنها با یک نگاه و یا با یک نعره آتشین حرفش را بر کرسی بنشاند. می توانست همانند ثروتمندان, روز به روز لباس تازه ای به تن کند و بر زیر دستان و یارانش فخر بفروشد. می توانست همانند قدرتمندان از بالای عینک, نیم نگاهی پر هیبت به دیگران بیاندازد و بدون هیچ سخنی لرزه بر اندام آنها بیافکند تا حکومتش در سایه قدرت و هیبتی این چنینی ثبات بیشتری پیدا کند. اما دقیقا عکس آن را انجام می داد. ابن مسعود می گوید: پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به طرف مردى رفت که با او سخن بگوید. اما او از هیبت پیامبر به لرزه افتاد. حضرت فرمود: آسوده باش که من سلطان نیستم، من فرزند کسی هستم که قرمه (یعنى غذاى ساده فقیرانه) مى‏خورد.6

او می توانست از محبت مسلمانها استفاده کند و بر گرده مهر آنان کاخی بزرگ و زیبا بسازد. اما رودخانه های مواج و سرشار از مهر و محبت آنان را به دریای آرام دل خود متصل کرد و همراه و همنشین آنان شد. ابوذر درباره او می گوید:

پیغمبر(صلی الله علیه و آله) چنان در میان جمع اصحاب مى‏نشست که تازه وارد (از وضع مجلس) نمی فهمید پیغمبر(ص) کدام است. ما از حضرت اجازه خواستیم که برایش نشیمن مخصوص قرار دهیم تا افراد غریبه او را بشناسند. حضرت اجازه داد و سکّویى از گل ساختیم که او بر آن مى‏نشست و ما گرد او مى‏نشستیم.7

بنابراین تواضع اگر با اختیار همراه باشد, ارزشمند خواهد بود. اما هنگامی ارزشمندتر است که انسان در اوج قدرت و مکنت شیوه ای متواضعانه داشته باشد.



نظر  

نوشته شده توسط مهراد شاهی در چهارشنبه 89/9/10 ساعت 12:15 عصر موضوع | لینک ثابت


آیت الله بهجت زنده است!

آیت الله بهجت زنده است!

آیت الله بهجت

 

خبر تلخ و شیرین درگذشت عالم دانای راز، عارف خدای آشنا، رهنمای راه یافته، عاشق باریافته و پیرو دلباخته اهل بیت علیهم السلام، زخمی جانگزا بر نهاد دلها نهاده انبوهی را در سوگی سترگ نشاند.

باور کثیری از مردمان این بود و هست که او درگذشت، رفت و تمام شد.

باوری سخت شکننده و به همان اندازه دور از صواب.

چنین شخصیتی اگرچه مرغ جان از قفس جسم رها ساخت اما به یقین نمرد و نمی میرد و اساسا مردان حق را با مردن چه کار؟

باید گفت وفات کرده اما نه، رحلت، ارتحال و بالاتر از همه شهادت یافته است.

آری شهادت!

حق دارید بپرسید چرا؟

و اینکه از کجا چنین می گویم؟

البته بر این گفته، سندی مستند و حجتی موجه دارم؛ از کسانی که سالهاست با وی دمساز و مانوسند و اکنون بیش از همیشه.

چنین شخصیتی اگرچه مرغ جان از قفس جسم رها ساخت اما به یقین نمرد و نمی میرد و اساسا مردان حق را با مردن چه کار؟

روایتی درربار از امام عارفان و امیر مؤمنان علیه السلام بشنوید که می فرماید:

«والمیت من شیعتنا صدیق شهید؛ صدق بامرنا و احب فینا و ابغض فینا یرید بذلک الله عز و جل (تاویل الآیات الظاهرة، ص 642)

مرده ‏شیعه ما صدیق و شهید است از آن رو که امر ما را تصدیق و به خاطر ما دوستی و دشمنی نموده است و از این کار خود، خدای عز و جل را اراده کرده است.»

سندی دیگر نیز از فرمایشات گرانبار رسول مهر و رحمت، حضرت ختمی مرتبت نیز برایتان می آورم:

"هر کس با محبت آل محمد بمیرد، شهید مرده است، آمرزیده مى‏شود، با توبه و ایمان کامل مى‏میرد، فرشته مرگ او را به بهشت مژده مى‏دهد و قبرش زیارت‏گاه رحمت الهى مى‏شود..."( محدّثى، برگ و بار، ص 59.)

این را همه شنیده ایم و می دانیم که ایشان در طول حیات بهجت زای خود پیوسته سر ارادت بر آستان اهل بیت علیهم السلام داشت و دست توسل به دامنشان در می زد.

می گفت و عمیقا به این گفته باور داشت که:

« از محبّت اهل بیت (علیهم السلام) نباید دست برداشت، همه چیز توی محبّت است، اگر چیزی داریم از محبّت است ». [به سوی محبوب:122]

در خانه دلش جز محبت خدا و اهل بیت علیهم السلام راه نداشت.

این را هر صبح و شام از خدا تمنا می کرد:

«خدا کند این توجه و ارادت و محبت به اهل بیت (علیهم السلام) در دلهای ما باقی بماند و با محبت آنها از دنیا برویم ». [در محضر بهجت:1/334]

و می بینیم که تیر این تمنا و دعا اینک به نیکویی به هدف اجابت نشسته است.

« محبّت صادقانه این است که محبّتِ مخالف در آن نباشد. هر کس به هر کدام از این چهارده معصوم (علیهم السلام) محبّت داشته باشد، کارش تمام است. فقط شرطش این است که محبّتش راست باشد ».[نکته های ناب: 74]

او با این کهولت عمر،هر روز با نهایت ادب به محضر مقدس ‍حضرت معصومه علیهاالسّلام شرفیاب مى گردید و با خضوع فراوان در برابر ضریح مطهر مى ایستاد و زیارت عاشوراى حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام را بر لب زمزمه می‌کرد

ضمیر ایشان با ولایت امیرالمؤ منین علیه السلام عجین بود و قلبش با ولای اولادشان خو گرفته.

زیارت عاشورى هر روزه، برپایی مجلس سوگواری امام حسین علیه السلام در هر جمعه، حتّى در ایّام کسالت و بیماری،زیارت پر رمز و راز بعد از طلوعین در مرقد و بارگاه امام رئوف، حضرت ثامن الحجج، علیه السلام، در ایام تابستان و...گواه روشن این مدعاست.

پس دریافتیم که ایشان مخاطب و مصداق بارز این گونه روایتهاست.

حال اگر آن کریمه نورانی را فرا یاد بیاورید که درباره شهداء می فرماید:

«... َاحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ »( آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.) آل عمران/169

آنگاه تصدیق می کنید که ایشان اگر چه از این سرای خاکی رخت بر بسته و به سرای ابدیت پیوسته است اما اینک از هر زنده ای زنده تر است.



نظر  

نوشته شده توسط مهراد شاهی در چهارشنبه 89/9/10 ساعت 12:10 عصر موضوع | لینک ثابت


مختارنامه در ترازوی نقد

مختارنامه در ترازوی نقد

چند هفته ای است که شبکه یک با پخش سریال "مختارنامه" بار دیگر صفحاتی از دفتر قطور تاریخ را فرا رویمان گشوده است و بهانه ای خجسته به دست داده  تا با دیده ای عبرت بین به تحلیل حوادث تلخ و شیرین روزگار گذشته بنشینیم.

این سریال تاریخی که با کارگردانی سید محمد داوود میرباقری جمعه شبها روی آنتن می رود همچون دیگر آثار این چهره نام آشنای عرصه سینما و تلویزیون، اثری فاخر و تحسین برانگیز است که اقبال کثیری از مخاطبان را برانگیخته است.

میرباقری را با آثاری چون "امام علی (ع)"، رعنا"، "مسافری از ری" و "معصومیت از دست رفته" می شناسیم، کارگردانی کاربلد، خوش فکر و آشنا به رموز فیلمسازی.

اما آیا میرباقری در این سریال توانسته است، روایتی دقیق و معتبر از حوادث سرنوشت ساز دهه 60هجری به دست دهد؟

به یقین، هیچ اثر هنری و سینمایی غیر مستندی را نمی توان به طور مطلق، منطبق بر حاقّ واقع انگاشت، خاصّه اگر آن رویداد تاریخی، از زوایای مختلف دارای عظمتی خیره کننده و بی بدیل باشد.

متاسفانه باید گفت به رغم همه این تحسین ها و تشویق هایی که بر این سریال رفته و می رود، یکی از حساس ترین سکانس های این سریال یعنی صحنه رویارویی مسلم بن عقیل و عبید الله بن زیاد به گونه ای نمایش داده شد که تحریفی تاریخی و شبهه ای قدیمی را در ذهن و زبان عده ای از مخاطبان قوّت و جان بخشید.

شاید بتوان قیام توابین و انقلاب مختار را با استناد به واقعیات تاریخ روایت کرد اما حماسه بی بدیل عاشورا و ابعاد ژرف آن را به هیچ روی نمی توان به تصویر کشید. خوشبختانه کارگردان و دیگر عوامل اصلی "مختارنامه " نیز بر این دقیقه واقفند و اینقدر زکاوت و درایت دارند که به تصویر سازی حماسه عظیم عاشورا نپردازند جز در صحنه های کوتاه که به اقتضای روند طبیعی داستان به میان می آید.

در اینجا اما سوالی مطرح است و آن اینکه آیا "مختارنامه" در حوزه پیام رسانی، داستان پردازی و سناریونویسی توانسته است به رسالت گران و سنگین خویش جامه عمل بپوشاند؟

دست کم تا قسمت هفتم چنین می نمود که در  بخش محتوا و پیام رسانی، گروه تحقیقاتی خبره ای پشت این سریال حضور دارند که نکته های ریز و درشت تاریخ را به خوبی رصد می نماید.

اما در قسمت هشتم، بر این خوش بینی سایه ای از تردید نشست.

متاسفانه باید گفت به رغم همه این تحسین ها و تشویق هایی که بر این سریال رفته و می رود، یکی از حساس ترین سکانس های این سریال یعنی صحنه رویارویی جناب مسلم بن عقیل و عبید الله بن زیاد به گونه ای نمایش داده شد که تحریفی تاریخی و شبهه ای قدیمی را در ذهن و زبان عده ای از مخاطبان قوّت و جان بخشید.

به اتفاق این صحنه را دوباره بازخوانی می کنیم:

ابن زیاد:

- شما بنی هاشم تمام دعوایتان سر خلافت است و آن را ارث خود می دانید، در حالی که پیامبر فرمود: "ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم"

مسلم:

- من هم این حدیث را شنیده ام(!)، اما ملاک برای زمامداری امور مسلمین تقوای الهی و تقرب به خداست و همه حتی خلفای پیش از علی (ع) نیز او و فرزندانش را مقرب ترین امت بعد از رسول خدا می دانند.

سایت رسمی "مختارنامه" نیز در پاسخی بدین شبهه پذیرفته است که طبق تحقیقات کارگردان و گروه پژوهش سریال، این حدیث «ساختگی» است و هیچ سندیت و اعتباری ندارد اما مسلم فقط می گوید که آن را شنیده ام و شنیدن مسلم دلیلی بر صحت این حدیث نیست.(!)

عجبا! این عذر بدتر از گناه است.اصل ایراد همینجاست که چرا و بنا بر چه ضرورت یا مصلحتی می بایست از زبان شخصیتی ممتاز و مقبول چنین سخنان دوپلویی جاری شود که تاییدی بر صحت ادعای مخالفان و معاندان انگاشته شود؟

آیا بنا بر روایت تاریخ، گفتگوی رشادت مندانه جناب مسلم بن عقیل –درود خدا بر او - و سخنان مزوّرانه عبید الله بن زیاد – لعنتش مزید – اینگونه بوده است؟

کی و کجا مسلم بر مفاد این روایت جعلی صحّه گذارده است؟

اگر نمی توانیم به حقایق تاریخ وفادار بمانیم دست کم، قلب حقیقت نکنیم.

مسلم ِ مختارنامه روایتی را تایید و تصدیق کرد که خاتون دو سرا – حضرت صدیقه فاطمه- سلام الله علیها، با برهانی قاطع و منطقی استوار، بر کذب آن از قرآن کریم حجت آورد و راوی آن را–خلیفه اول- به شدّت زیر سوال برد.

مختارنامه

باز تاریخ را ورق بزنیم ببینیم حقیقت ماجرا چیست؟

این روایت برای اولین بار توسط خلیفه اول و در خلال ماجرای فدک مطرح شد. وی برای محروم ساختن خاندان وحی از مزرعه "فدک" - که پیامبر اکرم(ص) آن را در سال هفتم هجرت و به دنبال سرکوبی یهودیان و تسخیر دژهای خیبر به تنها دخترش بخشیده بود - این روایت را از قول پیامبر اکرم(ص) نقل نمود که: نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة

و بدین بهانه خواست بگوید کسی از ماترک پیامبر ارث و سهم نمی برد.

در همان مجلس، ادلّه فراوانی از حضرت زهرا -سلام الله علیها- مطرح شد؛ از جمله احتجاج ایشان به قرآن و آیه کریمه:

وَ وَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ (نمل/16)

[و سلیمان وارث داوود شد].

یعنی اینکه بر مبنای قرآن پیامبران نیز وارث دارند و محال است سخن رسول خدا بر خلاف منطق قرآن باشد.

در فرازهایی از خطبه نورانی آن حضرت موسوم به خطبه"فدکیه" چنین می خوانیم:

«و شما اکنون گمان مى‌کنید که ما ارث نمی‌بریم، آیا به دنبال حکم جاهلیت هستید ؟ و براى اهل یقین،  چه حکمى، نیکوتر از حکم خداوند است؟

...اى پسر ابوقحافه! آیا در کتاب خدا هست که تو از پدرت ارث ببری؛ ولى من از پدرم ارث نبرم، همانا سخن دروغ به خدا و رسولش نسبت داده‌ای.»(الجرزی ابن الاثیر، منال الطالب فی شرح طوال الغرائب،)

در طول تاریخ نیز میان شیعه و سنی همواره بر سر این روایت نزاع ها رفته است و بزرگانی چون شیخ مفید، علامه مجلسی و... با استناد به قرآن و سنت پیامبر، بر جعلی بودن آن دلیل اقامه کرده اند.

روایت یاد شده هم با نص صریح قرآن مخالفت دارد و هم با سنت نبوی.

برای روشن شدن مدعا باید بگوییم:

اولا: "ارث قانونى است عام که شامل همه افراد بشر از هر رنگ و نژاد و عقیده و مذهبى مى‌شود و هیچ گونه استثناء و منعى به صورت طبیعى در آن وجود ندارد؛ مگر در شرائطى خاص و ویژه مثل قاتل بودن وارث و یا کفر آن؛ بنا براین عمومیت آیات قانون ارث مانع محروم نمودن افراد یا گروههائى از این حق انسانى و الهى مى‌شود و شامل همه‌ گروه‌ها؛ چه پیامبران و چه غیر پیامبران خواهد بود؛ لذا با توجه به این نکته که، در بخشى از آیات قرآن به صورت خاص و صریح از ارث بعضى از پیامبران؛ مانند حضرت سلیمان و حضرت زکریا سخن به میان آمده است می‌گوییم: اگر کسى ادعاء کند که عمومیت آیات ارث به وسیله حدیث ابوبکر، مختص به غیر پیامبران، گشته، ادعائى باطل و بدون دلیل نموده؛ زیرا همان‌گونه که پیش از این اشاره شد: در خصوص ارث پیامبران دلیل قرآنی وجود دارد و با این وجود، تنها این آیات در مورد غیر پیامبران قابل تخصیص می‌باشند و تخصیص پیامبران ممکن نیست زیرا قرآن در رابطه با حضرت سلیمان و داوود مى‌فرماید:

وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ.

و سلیمان وارث داوود شد، و گفت: «اى مردم! زبان پرندگان به ما تعلیم داده شده، و از هر چیز به ما عطا گردیده این فضیلت آشکارى است.( النمل/ 16)

و از قول حضرت زکریا نیز نقل مى‌کند:

وَإِنّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِنْ وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا * یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آَلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا.

و من از بستگانم پس از خودم بیمناکم (که حق پاسدارى از آیین تو را نگاه ندارند)! و (از طرفى) همسرم نازا و عقیم است تو از نزد خود جانشینى به من ببخش‏ که وارث من و دودمان یعقوب باشد و او را مورد رضایتت قرار ده!.(مریم/ 6 ـ 7)

برای روشن‌تر شدن این مطلب به این مثال دقت نمایید:

اگر کسی به خادم خود بگوید: از مهمانان پذیرایی کن و از طرف دیگر، به صورت خاص در مورد یک مهمان تاکید نماید، تخصیص در آن فرد خاص ممکن نبوده و تنها در غیر او معنا خواهد داد.

ثانیا: لفظ ارث و مشتقات آن مثل: وارث و موروث و یرث و… براى اموال و حقوق قابل انتقالى که میت به جا مى‌گذارد وضع شده و معناى حقیقى ارث چیزى غیر از این نیست، و در هر معنایى غیر از این، مجاز است.

این روایت برای اولین بار توسط خلیفه اول و در خلال ماجرای فدک مطرح شد. وی برای محروم ساختن خاندان وحی از مزرعه "فدک" - که پیامبر اکرم(ص) آن را در سال هفتم هجرت و به دنبال سرکوبی یهودیان و تسخیر دژهای خیبر به تنها دخترش بخشیده بود - این روایت را از قول پیامبر اکرم(ص) نقل نمود که: نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة

مسلم در قصر ابن زیاد

ابن منظور افریقى در لسان العرب، عبد القادر الرازى در مختار الصحاح، فیومى در مصباح المنیر و زبیدى در تاج العروس در معناى ارث مى‌گویند:

(ووَرَّثَه) تَورِیثاً، أَی أَدخَلَه فی مالِه على وَرَثَتِه.( به او ارث داد؛ یعنى او را در مالش در زمره‌ى وارثانش داخل کرد.)

و از طرفى تا جایى که ممکن است باید هر لفظى را بر معناى حقیقى اش حمل کنیم نه مجاز.

بنابراین تفسیر آیات ارث در باره حضرت زکریا و حضرت سلیمان و تأویل و انصراف آن به ارث در نبوت از موارد حمل بر معناى مجازى بدون قرینه و دلیل است؛ چون با هدف دست و پا زدن جهت یافتن قرینه و محملى براى از کار انداختن ادعا و در خواست حضرت زهرا از حق طبیعى او؛ یعنى به دست آوردن میراث رسول خدا بوده است.

روایت یاد شده با سنت نیز مخالف است زیرا:

رسول خدا(ص) وصیت نمود که آنچه پس از نفقه همسرانم باقى مى‌ماند، صدقه است، نه این که تمام آنچه پس از من باقى مى‌ماند، صدقه است از جمله بخاری در صحیح خود می‌نویسد:

حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ قَالَ حَدَّثَنِى مَالِکٌ عَنْ أَبِى الزِّنَادِ عَنِ الأَعْرَجِ عَنْ أَبِى هُرَیْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - قَالَ: « لاَ یَقْتَسِمُ وَرَثَتِى دِینَارًا، مَا تَرَکْتُ بَعْدَ نَفَقَةِ نِسَائِى وَمُؤْنَةِ عَامِلِى فَهْوَ صَدَقَةٌ ».( البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1020، ح2624، کتاب الوصایا، بَاب نَفَقَةِ الْقَیِّمِ لِلْوَقْفِ و ج 3، ص 1128، ح2929)

گفتنی است خلیفه اول و دوم و سوم نیز به گونه عملی بر خلاف این روایت عمل نموده اند، مثلا ابوبکر نامه‌اى مبنى بر باز پس گیرى فدک براى آن حضرت نوشت و عصا،‌ کفش و مرکب پیامبر (ص) به امیر مؤمنان(ص)بازگرداند.

پس از رحلت پیامبر(ص)، لباس وی(ص) نزد همسرش عایشه بود و انس بن مالک نیز، کفشها و ظرفهای طعام پیامبر(ص) را نزد خود داشت،به راستی اگر خلیفه اول این روایت را از زبان پیامبر(ص) شنیده است چرا خود بدان پایبند نیست.

خلیفه دوم نیز صدقات مدینه را که جزو اموال نبوی به شمار می رفت به امیرمومنان و عباس باز گردانید.همینطور اموال خیبر را نیز میان همسران پیامبر تقسیم کرد.و در نهایت خلیفه سوم، عثمان نیز در طول حکومت خود بارها بر خلاف این روایت عمل کرد که بخشش فدک و غنایم آفرقا به مروان، نمونه ای از آن است.(با استناد به تحقیقات ژرف گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج))

آنچه گذشت مشتی از خروار بود و ادله فراوان دیگری در باب ساختگی بودن این روایت وجود دارد که مجالی فراختر از این مقال می طلبد 

ختام سخن اینکه شایسته است در پروژه های سنگین و پرهزینه (از جهت مادی و معنوی) سریال های تاریخی و مذهبی، نسبت به آنچه در ذهن صحنه گردانان و و زبان نقش آفرینان می گذرد، مواظبت و عطف توجه بیشتری صورت پذیرد تا مبادا به قصد خدمت به دین، با شبهه افکنی ناصواب از اصل رسالت خویش باز بمانیم.



نظر  

نوشته شده توسط مهراد شاهی در چهارشنبه 89/9/10 ساعت 12:8 عصر موضوع | لینک ثابت


مباهله چه روزی است ؟

 

مباهله

اهمیت واقعه مباهله

پس از فتح مکه در سال هشتم هجرى و درخشش قدرت اسلام در جزیرةالعرب، پیروان دیگر ادیان و مذاهب و رهبران و رجال سیاسى و مذهبى توجه خاصى به اسلام و مسلمانان و به کانون این قدرت عظیم یعنى مدینةالرسول پیدا کردند. این امر زمینه مناسبى را براى نشر و گسترش شعاع اسلام تا اقصى نقاط حجاز و حتى خارج از آن فراهم آورد و پیامبر اسلام توانست از این فرصت بخوبى استفاده کند و با ارسال نامه‏ها و نمایندگان ویژه به رؤساى بلاد و زمامداران کشورها آنها را به پذیرش اسلام و یا به رسمیت شناختن دولت اسلامى و التزام به مقررات آن فرا خواند .

در سال نهم هجرى به تدریج هیئت‏هاى نمایندگى طوائف و قبائل عرب به حضور رسول‏خدا مى‏رسیدند و این سال را مورخین «عام الوفود» نام نهاده‏اند. نامه رسول‏خدا به مسیحیان نجران از جمله نامه‏هاى ارسالى آن حضرت بود که گروهى از بزرگان و اشراف نجران را به مدینه کشاند. پیام اصلى این نامه اعلام رسالت رسول‏خدا و دعوت از اسقف یا اسقف‏هاى نجران و مردم مسیحى آن منطقه به آیین اسلام بود. اما در صورتى از پذیرش اسلام امتناع ورزند یا باید مقررات ویژه پرداخت جزیه به حکومت اسلامى را بپذیرند و یا آماده جنگ شوند.

در زمان کتابت نامه رسول‏خدا به اسقف نجران، مردم این منطقه دو دسته بودند مسیحیانى که پیامبر نمایندگان خود را به همراه نامه‏اى به سوى آنان فرستاد و مشرکانى که خالدبن ولید از جانب پیامبر به سوى آنها آمد و این گروه از ساکنین نجران سرانجام مسلمان شدند و به حضور رسول‏خدا نیز رسیدند

 مخاطب مستقیم این نامه اسقف یا اسقف‏هاى نجران بودند و این لفظ از آن رو بر آنها اطلاق مى‏شد که سمت پیشواى دینى بودن مردم را بر عهده داشتند و اسم خاص براى شخص یا اشخاصى به شمار نمى‏آمد.

در زمان کتابت نامه رسول‏خدا به اسقف نجران، مردم این منطقه دو دسته بودند مسیحیانى که پیامبر نمایندگان خود را به همراه نامه‏اى به سوى آنان فرستاد و مشرکانى که خالدبن ولید از جانب پیامبر به سوى آنها آمد و این گروه از ساکنین نجران سرانجام مسلمان شدند و به حضور رسول‏خدا نیز رسیدند. 1

این هیئت بلندپایه چون در مذاکرات شفاهى با آن حضرت به تفاهم نرسیدند و از سر لجاج پاسخ آن حضرت به سؤالات اعتقادى خود را قانع‏کننده ندانستند .

 پیشنهاد دیگرى از سوى رسول‏خدا دریافتند مبنى بر این که اکنون که هر طرف خود را محق و دیگرى را باطل مى‏شمارد بیایید عزیزان خود را جمع کنیم و دست به دعا برداریم و خداى خویش را بخوانیم و هر یک بر دیگرى نفرین کند تا ببینیم خداوند نداى کدام طرف را پاسخ مى‏دهد و آشکار شود چه کسى در ادعاى خود دروغگویى بیش نیست. این عمل که در لغت عرب مباهله نامیده مى‏شود، راهى جدید بود که به نص آیه 61 سوره آل‏عمران انجام شد .

«فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنةالله على الکاذبین »

پیامبر اسلام از سوى خداوند بدان مأمور گشت و براى پایان بخشیدن به مجادلات هیئت نصارى با آن حضرت و اقناع عوام و خواص از مسلمانان و مسیحیان از هر منطق و استدلالى بهتر و رساتر بود. ولى به گواهى همه منابع تاریخى مسیحیان نجران پس از قبول این پیشنهاد چون به میعادگاه وارد شدند و نشانه‏هاى حقانیت رسول‏خدا را در دعوت خویش مشاهده کردند از اقدام بدین کار منصرف شدند و به پرداخت جزیه و امضاى صلحنامه‏اى که رسول‏خدا شروط آن را مشخص مى‏ساخت، تن در دادند.

مباهله در عرف و لغت عرب

واژه مباهله مشتق از ماده «بهل» است. گفته مى‏شود «بهله‏الله» یعنى «لعنه‏الله» 2ولى مباهله با ملاعنه این تفاوت را دارد که «لعن » عبارت است از دعا به ضرر شخص که از رحمت الهى دور باشد و «بهل» اجتهاد در لعن است و لذا کسى که اصرار و التماس در دعا و نفرین داشته باشد «مبتهل» است.3

در ذیل آیه 61 سوره آل‏عمران در تفسیر واژه «نبتهل» مفسرین متقدم گفته‏اند که در معناى ابتهال دو قول است : اول آن که به معناى التعان است و دوم آن که به معناى دعا کردن بر ضد شخص دروغگو و طلب هلاکت اوست که این شبیه لعن است. 4 و روشن است که این دو معنا بسیار نزدیک به هم هستند.

مسیحیان توسل جستن به مباهله را از مختصات پیامبر اسلام به شمار نیاورده بودند و او را در این جهت دنباله‏روى انبیاء الهى مى‏دانستند.

این معنا در عرف عرب و نزد پیروان ادیان آسمانى معنایى کاملا شناخته شده بود و دعوت پیامبر اسلام از مسیحیان به مباهله دعوت به کارى بدیع و فتح بابى جدید براى اثبات حق و ابطال باطل نبود. از این رو مى‏بینیم که مسیحیان نجران خیلى طبیعى با آن برخورد کردند و حتى وقتى پیامبر اسلام بر سر زانوان خود نشست و دست به دعا برداشت ابوحارثه اسقف بزرگ مسیحیان گفت :

«جثى والله کما جثى الانبیاء للمباهلة ؛ او همانند انبیا براى مباهله نشسته است .  »5

از اینجا معلوم مى‏شود که مسیحیان توسل جستن به مباهله را از مختصات پیامبر اسلام به شمار نیاورده بودند و او را در این جهت دنباله‏روى انبیاء الهى مى‏دانستند.

در حقیقت «مباهله » واژه ای عربی است و معنای آن رها کردن و قید و بندی را از چیزی برداشتن است. یکی از معانی آن به حال خود گذاشتن حیوان مادّه و نبستن پستان اوست تا بدین وسیله نوزادش بتواند به راحتی شیر بنوشد. در زبان عربی به این حیوان مادّه «باهل» گفته می شود.6

 امّا این واژه در اصطلاح به معنای نفرین کردن دو نفر یا دو گروه به یکدیگر است ؛ به گونه ای که افرادی که با هم درباره یک مسئله مهم دینی، مذهبی و... با یکدیگر گفت وگو و اختلاف دارند، در یک جا جمع شوند و به درگاه الهی تضرع کنند و از خداوند بخواهند که فرد دروغگو یا ظالم را رسوا سازد و یا بر او عذابی نازل فرماید.

مقطع زمانى واقعه مباهله

سیدبن طاووس در تعیین روز مباهله بیست و یکم و بیست و چهارم و بیست و هفتم ماه ذى‏حجة را نقل یاد کرده واصح آنها را بیست و چهارم ذى‏حجة دانسته است7 و سپس همین روز را به عنوان روز خاتم بخشى امیرالمؤمنین و نزول آیه ؛

«انما ولیکم الله....» معرفی می کند .

مناظره ی مسیحیان با پیامبر (ص)

مسیحیان نجران با آن حضرت به بحث و مناظره نشستند و مسائلى چند از آن حضرت پرسیدند .

از آن حضرت پرسیدند نظر شما درباره بزرگ ما حضرت مسیح چیست ؟ پیغمبر فرمود : او بنده خدا بود که او را برگزید و به‏خود مخصوص گردانید .

پرسیدند : آیا براى او پدرى سراغ دارى که از او به وجود آمده باشد ؟ حضرت فرمود : وجود او به سبب زناشویى نبوده تا پدرى داشته باشد .

پرسیدند پس چگونه مى‏گویى که او بنده آفریده شده خدا بود با این که تو تاکنون بنده آفریده شده‏اى ندیده‏اى جز این که از راه زناشوئى به وجود آمده و داراى پدر مى‏باشد ؟

اینجا بود که خداوند پاسخ آنها را داد و آیاتى از سوره آل‏عمران بر پیغمبر نازل شد که « ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون * الحق من ربک فلا تکن من الممترین * فمن حاجک... على الکاذبین » پس پیغمبر خدا آنان را به مباهله دعوت کرد و فرمود که خداوند به من خبر داد که پس از مباهله هر کسى که بر باطل است عذاب بر او نازل خواهد شد و بدین وسیله حق از باطل جدا خواهد شد. 8

سرانجام قرار مباهله گذاشته شد و چنان که ظاهر آیه مباهله نشان مى‏دهد و بیشتر منابع نیز تصریح دارند دعوت به مباهله از سوى پیامبر بود نه از سوى مسیحیان9 و در برابر این پیشنهاد آنان به مشورت نشستند و نظرشان بر آن شد که تا صبح روز دیگر از آن حضرت مهلت بگیرند پس چون به نزد همراهان خود بازگشتند اسقف آنان گفت فردا به محمد صلى الله علیه وآله وسلم بنگرید اگر با فرزندان و خاندان خود آمد از مباهله با او بپرهیزید ولى اگر با اصحاب و یاران خود آمد با او به مباهله برخیزید که او بر چیزى نیست. 10

روز موعود

دست حسن در دست پیامبر و حسین در آغوش او و فاطمه پشت سر آن حضرت و على پشت سر فاطمه قرار داشت  و رسول‏ خدا بدانان فرمود که چون من دعا کردم شما آمین بگویید. 11

مسیحیان نجرانی وقتی حقانیت رسول را مشاهده کردند ، از مباهله خودداری کرده و به مصالحه راضی شدند .

 


 

 

پى‏نوشت‏ها:

1) احمدى میانجى / على / مکاتیب الرسول / ج 2 / ص 492

2) الطریحى / شیخ فخرالدین / مجمع‏البحرین / ماده «بهل»

3) جزائرى / سید نورالدین و ابوهلال عسکرى/ معجم‏الفروق اللغویة / ص 466

4) الطوسى /  التبیان فى تفسیر القرآن / مجمع‏البیان

5) شیخ طبرسى / مجمع‏البیان / ذیل آیه مباهله

6) راغب الاصفهانی / مفردات الفاظ القرآن / ص149(مادّه بهل)

7)الارشاد / ج 1 / ص 515

8) شیخ مفید / الارشاد / ج 1 / ص 222

9) سیدبن طاووس / اقبال الاعمال / ص 511

10) همان / ص 612

11) زمخشرى / الکشاف / ذیل آیه مباهله ؛ تفسیر ثعلبى / ذیل آیه مباهله

 


 

 

منابع :

1 – مجله ی طلوع / ش 10 و 11

2- فصلنامه مشکوة / ش83

3- مجله ی مبلغان / ش 40



نظر  

نوشته شده توسط مهراد شاهی در چهارشنبه 89/9/10 ساعت 11:57 صبح موضوع | لینک ثابت


   1   2      >